سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قصیده چشم

 

نگاه چشم درشعر

 

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم

بی دیدنش از گریه نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید؛چشم

گر دوست نبیند به چه کار آید ؛چشم

 

از خود مران که قسم می خورم هنوز

جز با دو چشم مست تو عهدی نبسته ام

ترسم که تا چشم بگشایم نبینمت

مژگان ز بیم هجر تو بر هم نمی زنم

 

سر تا قدمم رفته به تاراج نگاری

از چشم و دلم مانده همین اشکی و آهی

دل چشمم زچه رو همیشه باز است

به امید آنکه تو به چشم من درآیی

 

در هر نگهت مستی صد جام شراب است

چشمان تو میخانه ی دل های خراب است

این همه شکل خوش و رخ دلکش که در این بازار هست

خار و خاک در چشمم گر ز آنها یکی چون یار هست

 

ز بیماری ندارد چشم او پروای دل بردن

ولی در صید دلها پنجه شیر است مژگانش

تهمت سرمه به آن چشم سیه عین خطاست

سرمه گردی ست که خیزد ز صف مژگانش

 

افسانه گر خواهی بیا افسون چشمش را ببین

گر کیمیا جویی شوریده دل شو و مه مهتابش ببین

ساغر چشم و جمال عالم آرایش ببین

سر عاشق ز طرب بر رخ رخسارش ببین

 

روی در رو و نگه در نگه و چشم به چشم

چشم ؛ محتاج نگار است اگر بیند چشم

چون قصد سوختنم کرد چشم پر شراره ات

آتش ز دل گرفتم و دادم به دست تو سر چشم

 

لحظه ای بنشین و در چشم غم آلود نگر

تا زبان اشک من گوید حکایت های دل

لحظه ای رخ بنما تا شوم مست به آن چشم خمارت

چشم مستی که بینی ؛ می و میخانه شود ؛رهرو دل

 

مرا با چشم هایتان تا ساحل بی انتها ببرید

مرا با خم ابرویتان به سوی نا کجا ببرید

مرا با نگاه شراره و شراب چشم هاتان

به سوی روشنی بی غروب چشمتان ببرید

 

در آشوب جسمی که خاک کویت طوطیایی ست

مرا با ترنم نگاه ؛ به توحید چشمتان ببرید

مر برای قیام نور به کهکشان چشم ها

به مهمانی دل رنگ ومهتاب چشمتان ببرید

 

در سحری که چشم ها ترنمی دارند

مرا چون گدایان به سوی عشق چشمتان ببرید

در نگاه و هوس خواهشی نهفته است

مرا به میهمانی چشمان سودایتان ببرید

 

فرشته میلتان در دعای چشم جاریست

مرا با دو چشم نگاه وسوی دل به آسمانتان ببرید

لب اگر برای دلبری عشوه و تن نازی کند

مرا برای شیدایی و رقص نور چشمتان ببرید

 

به عشق ؛ عشق احرام دل با دیده بستم

مرا به حج عشق درمیان نگاه به سمایتان ببرید

اشک این چشم شوریده شور است

مرا به بیعت چشمتان با دل پر شراب ببرید